خودم را ساخته ام تا بگویم آنچه را با خته ام
فراموش کرده ام که زندگی ام را به پای کسی گذاشتم که دوستش می داشتم
ولی..........او هیچوقت مرا دوست نداشت
و چگونه دوستش بدارم آگاه از این که هرگز برایش اهمیتی نداشتم!!
به او حق می دهم شاید ....شاید که نه حتما او هم مثل من کسی را دوست دارد...
حال از خودم می پرسم:او را برای همیشه دوست خواهم داشت؟
افسوس که چنین نخواهد بود! او را فراموش کرده ام
من زمانی به خود نگریستم که دیگر سینه ام شکافته,قلبم فرسوده و روحم سپرده شده بود
با قلبم چه می کردم؟ برای گرم شدن در آفتاب گذاشتم اما آتش گرفت
چاره ای نداشتم نیمی از خاکستر قلب سوخته ام را به آب و نیم دیگر را به خاک سپردم و به یادم ماند که روحم ..روحم...روح من هیچ موقع و هیچ وقت و هیچ زمانی از او جدا نشد.
یادگار او سوالی است بی انتها: آیا صبر کنم بر او که بر من صبر نکرد؟
سلام.
من امشب میخوام داستان زندگیمو اینجا بنویسم چیزی که یکسالو هفت ماه به کسی نگفتم.
تا حالا واستون اتفاق افتاده سر یه اشتباه احماقانه عمرتون وقتتون مالتون زندگیتون تلف بشه؟
من سوم دبیرستان هستم رشته کامپیوتر.دو سال پیش تابستون فکر کنم 16 ماه رمضون بود وقتی که داشتم از سر کار برمیگشتم یه شماره ای بهم تک زد.
. رفتم خونه بعد از اینکه دستو صورتمو شستم به اون شماره زنگزدم
یه دختر خانومی بهم جواب داد.
منم طبق عادتم میخواستم سرکارش بزارم.اون از اسم وسنم پرسید.بهش گفتم علی25 ساله اونم گفت 23 سالشه.
تقریبا اینجا رفاقتمون یا به قول خودمون عشقمون شروع شد.
ایکاش هیچوقت اینکارو نمیکردم ایکاش همون روزی که تک زد جوابشو نمیدادم....
پشیمونم...
سلام به روزای دلتنگی ... به روزای سرد تنهایی ...
ایکاش سرنوشت جز این مینوشت...
خیلی سخته عاشق یکی باشی اما اون ازت بزرگتر باشه و واسه همین نتونی تا اخر عمرت باهاش باشی .
امید وارم واسه ی هیچ کسی این اتفاقی که واسه من افتاد نیفته...