من و تو میتونیم "ما" بشیم

من و تو ، چرا نشیم ما ؟

چرا ما میون دنیا ، این همه از هم جداییم؟!

نمی دونم چرا ما ها ، خبری از هم نداریم !؟

خبری از آب و آینه ، خبر از خدا نداریم !

خیلی وقته

شایدم ، نه

اما ، انگار یه سرابه

خیلی وقته که تو دنیا

خبری از آدما نیست!



آدمایی که دلاشون ، پر بود از یاد اقاقی

اونایی که لباشون پر بود از گلهای احساس

همونایی که هواشون پر بود از عطر شقایق

نمی دونم ، شایدم من ، دیگه نمی بینم نشاطی

نمی دونم ، شایدم من ، دیگه ندارم نشاطی !



نه ، گمانم همه هستن

همه هستن با دلاشون

منتهی ،

بوی یاس و عطر نرگس رفته از خاطره هاشون !



باید ، دوباره دستی به هم داد

تا دوباره هممون ، مثل : یک دریا ، مثل یک کوه پر از مهر

"ما" بشیم ، مایی که هرگز

"من" تو دلش جایی نداره

برویم به روی ابرها !

برسیم تا اوج بودن !



تا بشیم ، بازهم یک "انسان" !

همون انسان که کتابها

همه از خوبیش نوشتن

همون انسان که خدا هم "با تمام مهربونیش" :

آفرین گفت به وجودش !



آره ! انسان خطاکار

میتونه یار خدا شه

میتونه کاری کنه که

جهانم براش کوچیک شه ! ؟

فقظ تو...

خیلی دلم تنگه....

زندگیم شده دلتنگی .الان 5 روز از جداییمون میگذره....

اونشب نمیدونم چرا خوابم نمیبرد


خوشبحالت....

پیام اخرت هیچ وقت یادم نمیره..." دارم روانی میشم " دقیقا ساعت 2:18:00 شب بود...


اره فاطمه بهت گفتم بعد تو همدم تنهاییام دوده....

دود منو میفهمه ... دوسم داره .... کم رنگ هست اما دورنگ نیست...

تا اخرش پای غصه هام باهام میسوزه...بهت گفتم تازمانی که میخوام فراموشت کنم میخوام به عقد خودم درش بیارم...

دلم از همه چی گرفته... ایکاش درکم میکردی که چقدر میخوامت...ایکاش منو این همه توی دو راهی نمیذاشتی... من برعکس تو بودم .... بهت گفتم اگه هنوزم امید داری تو اینده بهم میرسیم باید فراموشش کنی..

شاید حق داشتی دیگه طرفم نیای... ولی بدون عاشقت هستمو میمونم تک ستاره شبهام....




دوستت دارم.

دلم ...

دلم گرفته...


ای خدا چرا نخواستی  منو اون ما بشیم؟


تنها ارزوی زندگیمو ازم گرفتی....


اون همه چیز من بود....


اخه چرا؟ منو اون که واسه هم میمردم....


زندگیم با رفتنش دگرگون شده....


به خودم قول میدم دیگه عاشق نشم...


ایکاش میتونستم به پارسال برگردم....




یاد گذشته داره دیوونم میکنه....

یادش بخیر اون روزی که حسن اومده بود خواستگاریت....

صبحشو یادته؟ واسه 30مین حرف زدن باهات باید التماستو میکردم تا جوابمو بدی....

زندگی من از اون صبح با دود یکی شد...


یادت هست واسه عکست ازت جدا شدم؟

اولین جداییمون بود.... همش9 ساعت بود.


بهترین بودی....

بخدا خیلی دوستت دارم همشه توی قلبم زنده نگهت میدارم با اینکه خیلی بد ازم جدا شدی

ولی تا اخر عمرم همیشه بیادتم....

تو تنها عشق من بودی.... چرا خدا نخواست...


الان اینارو که مینویسم ثطره های اشکم جلوی چشمامو گرفته....

ایکاش پیشم بودی...






بـــــــــــــــــــــــخدا مــــــــــیخوامت........................................................زندگــــــــــــــــــی من

اشتی با اون

چند شب بود که خیلی دلم گرفته بود...

شب سوم بهش پیام دادم گفت مثل هرشب دارم گریه میکنم از دوریت

خیلی دلم سوخت خاطرات دوباره زنده شد...

برگشتم چون فکر میکردم از قبل بهتنر شده...

دوروز گذشت تا اینکه بعد از پیامی که ساعت 4 داد

دیگه جوابمو نداد تا نزدیکای 8

شروع کرد به تک زدن منم جوابشو ندادم تا.....

ساعت 10رفتم شارژ گرفتم تا بهش بزنگم...

ازش علت کارشو پرسیدم میگفت رفتم حموم بعد لباس شستم بعد لا ابجیم و دامادم رفتیم جنگل...

منم فهمیدم این دوباره منو به بازی گرفته....

خواستم ازش جدا شم اما التماس کرد نذاشت....

از دیروز تابحال منم رفتارمو سرد کردم.....

حالا داره گیر میده به رفتارم.....

پیش فرض ولی رفتی

شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی


تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم



تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم



پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس



تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم



و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی



دلم سرگردان و حیران چشمانیست رویایی



و من تنها برای دیدن آن چشمان



تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم



همین بود آخرین حرفت



و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را



به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم



نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم



و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی



نمیدانم کجا ؟ تا کی ؟برای چه




ولی رفتی.....





و بعد رفتنت باران چه معصومانه میبار